توضیحات
دختری که رهایش کردی
قسمتی از داستان
ترجمه ای متفاوت
داشتم خواب غذا میدیدم. نان باگتهای ترد، مغز سفید و دست نخورده نانی که هنوز هم به خاطر حرارت تنور بخار میکرد، و پنیر آب شدهای که به طرف لبه بشقاب سُر میخورد. انگور و آلو که با رنگهای تیره و روشن و با رایحه ای دلنشین در کاسه ها روی هم چیده شده بودند. همینکه میخواستم دستم را دراز کنم و یکی بردارم خواهرم جلویم را گرفت و گفت: ”پاشو،“ زیر لب گفتم: ”گرسنه ام.“
گفت: ”سوفی، بیدار شو.“
میتوانستم طعم آن پنیر را بچشم. میخواستم یک تکه پنیر ربلوچون بردارم و روی یک تکه نان گرم بمالم و بعد هم چند حبه انگور به دهانم بگذارم. میتوانستم طعم بسیار شیرین و بوی مدهوش کننده آنها را حس کنم
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.